مشاور المیرا خورشیدسوار

روز اولی که شروع کردم و لای کتابای پایه رو باز کردم ، به جای اینکه ذوق و شوق داشته باشم، نزدیک بود جا به بزنم؛ آخه خیلی کتابا برام غریبه بود، آخه تقریبا هیچی بلد نبودم🥲 جمع بندی اولم که برای دهم یازدهم تموم شد، غرورمندانه رفتم سر جلسه آزمون اما بعد از ظهر که جوابا اومد، دیدم خراب کردم🙃 بدترین لحظات اون موقعایی بود که تمام صدمو میذاشتم برای خوندن، ولی فرداش که تو مدرسه بچه ها از ساعت مطالعاتیشون میگفتن ،میدیدم واقعا من هیچ کاری نکردم🚶‍♀️ هیچوقت یادم نمیده روزایی که 7شب از مدرسه می‌رسیدم خونه، یه استراحت کوچیک و دوباره مینشستم پای مرور تاریخ ادبیات و تستهای ترجمه📝 چقدر 4صبح تو اون سرمای اسفند و فروردین از خوابم میزدم برای جمع بندی نوروزی میخوندم و چقدر میدیدم که همه درحال تفریح و استراحتن ولی من…🥺 همه ی اینا واقعیت های نه چندان شیرین من تو سال 98_99 بود اما سکانس آخرشو بگم که همه ی این تلخی هارو بشوره ببره؟ آماده ای؟🙈 سی مرداد 99از سر جلسه کنکور اومدم بیرون؛ قبل از اینکه زمان آزمون تموم شه، زودتر تموم کردم. برگه رو تحویل دادم، چند قدم تو محوطه حوزه قدم زدم، یه ذره آب خوردم و بلند زمزمه کردم: این همه کنکور کنکور که میگفتین همیییییین بود؟ اون هیولایی که برام ساخته بودین واقعا همین بود؟ اینکه از آزمونای شبیه ساز و هفتگیمم آسونتر بود؟😍😂 و در نهایت اولویت سومم تو چینش انتخاب رشته رو قبول شدم و الان به عنوان خانوم مشاور رشته ی ادبیات در خدمت شمام❤️ این حس و حال خوش آخرش هزاران بار تقدیم تویی که دغدغه کنکور و هدفتو داری:))